حدودا 1 سال پیش بود که به دنبال کتاب خاطرات زلاتان ایبراهیموویچ به اسم «من زلاتان هستم» بودم. این کتاب خیلی کمیاب بود و بسیار سخت پیدا میشد. یک روز به یک کتابفروشی رفتم و به کتابفروش گفتم: ببخشید آقا کتاب «من زلاتان هستم» را دارید؟ گفت: نه ولی وایسا به یک انتشاراتی خوب زنگ بزنم. منم گفتم: مرسی فقط تلفن را روی آیفون بگذارید. اونم قبول کرد.
خلاصه زنگ زدیم انتشاراتی و گفتیم: کتاب «من زلاتان هستم» را دارید؟ گفت: بله!!؟؟ گفتیم: من زلاتان هستم. اونم گفت: بله در خدمتم بفرمایید؟ گفتیم: آقا «من زلاتان هستم». گفت: بله فهیدم بفرمایید؟ خلاصه ۵ دقیقهای داشتیم میفهموندیم بهش که من زلاتان نیستم، دنبال کتاب «من زلاتان هستم» میگردیم. بعد خود انتشاراتی که فهمید ماجرا از چه قرار بوده زد زیر خنده.