خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
پندار که نیستی، چو هستی خوش باش
در جوابکو میتونید در مورد هر موضوعی سوال کنید، به سوالای بقیه جواب بدید و تجربتون رو به اشتراک بگذارید!
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
پندار که نیستی، چو هستی خوش باش
گردون نگری ز قد فرسودهی ماست جیحون اثری ز اشک پالودهی ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهودهی ماست فردوس دمی ز وقت آسودهی ماست
خوشبختانه در ادبیات ما شعر زیبا بسیار زیاد است. ولی این رباعی از حکیم عمر خیام حس خیلی خوبی به من میدهد.
خیلی خیلی زیاده اصلا در یک یا دو بیت نمیگنجه. چندتایی که الان در ذهنم است رو مینویسم.
در شاهنامه:
همه خاک دارند بالین و خشت / خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت
جهان سر به سر عبرت و حکمت است / چرا بهره ما غفلت است
در رباعیات شمس:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما / گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
سعدی:
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست / بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری / مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
حافظ:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست / خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
شعر نو
نیما:
ای دل من، دل من، دل من
بینوا، مضطرا، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره غم؟
من زمانیکه کلاس چهارم دبستان بودم، یعنی حدوداً 26 سال پیش، معلمم (آقای کربلایی آقایی) یکبار در ابتدای کلاس یه بیت شعر خوند و تفسیر کرد. از اون لحظه تا الان در ذهنم حک شده و هیچوقت از یادم نمیره. خیلی تاثیرگذار بود این بیت شعر. بعدها فهمیدم شعر حافظ شیرازی بوده.
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
این هم غزل کاملش:
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد
شنیدم که ایشون به رحمت خدا رفتن. البته امیدوارم اشتباه باشه. ولی اگر واقعیت داشته باشه امیدوارم خدا رحمتشون کنه. یکی از بهترین معلمهای من در طول زندگی بودن. به حق خودشون قبل از اینکه به ما این شعر رو یاد بدن اول خودشون به این شعر عمل کردن. که البته به نظرم دلیل تاثیرگذاری عمیق یک جمله همین موضوع میتونه باشه.
حضرت مولانا میفرمایند :
واگر بر تو بِبَندد همه رَه ها و گُذَرها
رِهِ پنهان بِنمایَد، که کَس آن راه نَدانَد
گر مِی نخوری، طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن، تو حیله و دستان را
تو غَره بدان مشو که مِی، می نخوری
صد لقمه خوری که می، غلام است آن را
و این شعر از خسرو گلسرخی
("یک با یک برابر نیست")
معلم پای تخته داد میزد،
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود.
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم میکردند
وآن یکی در گوشهای دیگر «مجله جوانان» را ورق میزد.
برای اینکه بیخود های و هو میکرد و با آن شور بیپایان
تساویهای جبری را نشان میداد.
با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک،
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکیبرخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه میداشت بالا بود
وآن سیه چرده که مینالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو میشد
حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟
یا چهکس دیوار چینها را بنا میکرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میگشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چهکس آزادگان را در قفس میکرد؟
معلم نالهآسا گفت:
بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست.......
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ / با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟
از علیرضا آذر
آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
چرا غم میخوری از بهر مردن
مگر آنان که غم خوردند نمردند
چند تا بیت هست که خیلی دوستشون دارم:
یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی------
جام می در دست من مینای می در دست وی-----
اقبال لاهوری#
من خواستار جام می از دست دلبرم-----
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟------
امام خمینی#
پهلوان آن بود که وقت نبرد----
خشم را زیر پا تواند کرد----
جامی#
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد.-----
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد.-----
حافظ#
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم----
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم----
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد--
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم--
حافظ#
***فرهنگ زیبای پارسی ***
جان و جهان! دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
دوش زهجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام
آه که تو دوش کرا بودهای
یک نفر یک جرعه از غمهای من را گوش کرد
گیج شد، در خلسه رفت و مست شد، پاتیل شد
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت